روزگرد

دانشجویی بود از دانشگاه علم و صنعت ایران، الان ديگه نيست

Saturday, August 06, 2005

دليل وداع

سلام
کامنتي داشتم که منو مجبور کرد عهد خودم رو بشکنم. من امين هستم ، امينِ امين. دوستاني که تو اين چهار ماه به من سر زدند خيلي بزرگوارند اما من حقير رو عفو کنند. در لحظاتي انسان براي اينکه قدرت خودش رو نشون بده لازم از علائق خودش بگذره. اين رو نوشتم تا بدونيد اگر هر روز هزاران ناسزا هم به من بگن ناراحت نمي شم ، اما از اينکه از نوشته‌هاي من برداشت بد بشه ناراحت ميشم و جبران مي‌کنم . نوشتم چون احساس کردم بايد بنويسم و به خودم پشت کردم تا ببينم حرف‌هايي که در مورد من مي‌زنند درسته يا نه. آره حق دارند از حدود يازده ماه پيش تا امروز هرکسي هم جاي اون(يا اونا) بود همين رو مي گفت. ازمن نخواهيد که ديگه بنويسم چون اون وقت از دلم بايد بنويسم و ديگه کسي نميتونه برام کامنت بزاره. من غم رو ديدم اما براي شما از شادي نوشتم ، درد کشيدم اما از التيام گفتم ، تو دلم گريه کردم اما به شما لبخند زدم ، من تلخي سکوت رو چشيدم اما از شيريني گفتار حرف زدم و امروز مردانه نوشتم با اينکه روي عهد خودم پا گذاشتم. تو روزگاري که عشق و صبر رو به ترس نسبت ميدن سعي کردم عاشق و صبور باشم ، ترسو صدام کردن ، سکوت کردم اما اون رو به حساب ناتواني گذاشتند و نوشتم اون رو به کسي نسبت دادند. همشون حق دارند چون من به کسي حقيقت رو نگفتم وامروز هم نمي‌گم. اين راز تنها در وجود من هست بس.
ميگن براش نوشتم ، نمي‌دونم شايد. اگر هم براي کسي نوشتم دوست داشتم بخونه ، اما نه اون خوند و نه من نوشتم. نميدونم تواين وبلاگ چي‌نوشتم که همه اين رو به من گفتن. خلاصه
ما که داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه زبنياد ببر
و شما اي بزرگوار نه خواهش کن و براي من ابن همه از خودت مايه نزار ، خوشحال ميشم کامنت بزاري ولي ديگه شايد برات ننويسم
و شما اي دوستان علي و شاهين و فرهاد ازتون حضوري تشکر کردم باز هم از تون ممنونم
و شما اي چک کننده 100 (سه تا بيشتر نبود) وبلاگ من اين يچه رو ببخش ولي خوشحال ميشدم اين حرف ها رو وقتي که وبلاگ فعال بود مي نوشتي تا حالت رو مي گرفتم چون که
چرخ بر هم زنم ار غير مردادم گردد
من نه آنم که زبونم کشم از چرخ فلک
به اميد روزي شايد شما رو ملاقات کنم