روزگرد

دانشجویی بود از دانشگاه علم و صنعت ایران، الان ديگه نيست

Sunday, September 17, 2006

شرمنده ام

سلام
خوشحالم كه خوش‌حال شديد. من بي‌تقصيرم همش تقصير سازمان سنجش بود
اما شما شاهين ‌جان امروز باعث افتخار من هستي ، خوشحالم كه دوستي چون شما دارم ، كانادا آب و هوا چطوره؟
و شما كبوتر ، علم و صنعت قطعه‌اي از بهشته . اگر هم نباشه از خيلي جا‌ها بهتره. من دوست‌دارم در جايي تحصيل كنم كه بتونم زندگي كنم و من در علم و صنعت زندگي كردم
راستي اين‌قدر گير نديد كه چي‌شد و چي‌نشد ، حالي از من گرفتن كه اون سرش نا‌پيدا
چند روز ديگه شرح كامل آنچه در ثبت نام گذشت رو مي‌نويسم

Saturday, September 16, 2006

مسيح آمد

سلام
تصميمي براي نوشتن نداشتم اما مسيحي من رو وادار كرد تا از دم مسيحابش تشكر كنم. مسيحي كه بعد از سال‌ها در او خودم رو جستجو كردم . امروز در تنهايي و مشكل من رو هم چون دوستي قديمي به قدمت تاربخ نوشتن ياري كرد. بسيار كار‌ها كه گرفتاري رو نجات نمي‌ده و چه نيت‌ها كه گره كار بسته وا مي كنه
شايد شما بدونيد من ديگه از علم و صنعت ميرم ، و در دانشكاهي نزديك ميدان آزادي به تحصيل ادامه مي‌دم ، شريف
باز هم ممنونم

Thursday, September 14, 2006

هيچ جا علم و صنعت نميشه

سلام
ديروز رفتم براي ثبت‌نام ، چقدر من رو اذيت كردن. ديشب خوابم نبرد. دوستام مي‌دونند من كسي هستم كه در هر شرايطي مي‌خوابم اما ديشب تا صبح بي‌قرار بودم. ادان صبح هم نمي‌گفتن نماز بخونيم
خلاصه برام دعا كنيد چون ايمان دارم دعا قضا رو تغيير ميده حتي اگر محكم شده باشه

Sunday, September 03, 2006

روز مهم

سلام
فردا روز بسيار مهميه. با ديدن يك دوست عزيز شروع ميشه
ويعد يك تصميم مهم كاري
و در نهايت شايد يك تغيير
تا امروز هميشه از كودتا به عنوان عمل غير اخلاقي ياد مي‌كردم ، اما شايد فردا من مسبب يه كودتا بشم

Saturday, September 02, 2006

خداحافظي

هميشه خداحافظي كردن براي من سخت بوده. تنها زماني مي‌تونم به راحتي خداحافظي كنم كه اميد سلام در من پررنگ باشه
اين روز‌ها زمان خداحافظي هست با محيطي كه چند سالي با اون زندگي كرديم، شاد بوديم ، ناراحت بوديم، محبت كرديم ، دوستي ديديم ، اشتباه كرديم ، بخشش آموختيم وياد گرفتين به هم احترام بزاريم
كله شقّي كرديم ،‌لجبازي كرديم ، كَل انداختيم ، تُخس بازي در‌آورديم اما حسادت نكرديم ، زيرآب نزديم و نرنجونديم
اگر بخوام بشمورم شايد تا صبح طول بكشه اما همين بس كه همه‌ي اين‌ها رو در اين دانشگاه تجربه كردم و حالا دل كندن ازش براي من سخته

Friday, September 01, 2006

روزها و گرفتاري‌ها

شايد در روز‌هاي آينده هر شب چند جمله‌اي ينويسم اما اين جملات اون قدر ناتوانند كه نمي‌تونند من رو تسكين بدن
از حرف‌هاي من نرنجيد
بگذريم
فردا تيم ملي بازي داره ، اميدوارم ببره