روزگرد

دانشجویی بود از دانشگاه علم و صنعت ایران، الان ديگه نيست

Thursday, December 18, 2008

مي‌نويسم اما ...

سلام به همه
انقدر ننوشتم كه نوشتن يادم رفته
اين روز‌ها خيلي سرم شلوغ بود اما واقعاً دوست داشتم نوشتن رو با اخبار خوب شروع كنم اميدوارم كه بتونم
خودم اينجا دلم در پيش دلبر  خدايا اين سفر كي مي رود سر

Saturday, June 21, 2008

فاير فاكس و ايران

سلام . باز هم بروبچ دست به‌كار شدن و در ركورد افسانه‌اي دانلود سهم خودشون رو به عنوان انترنت‌دوستان بي اينترنت ابراز كردند



به نظر من 485000 بار دانلود فايرفاكس با اين سرعت افتضاح اينترنت اهميتش اين‌قدر زياد هست كه به تنهايي مي‌تونه برزگترين ركورد شكني‌قرن باشه

Firefox 3

يه جشن كوچك هم قرار هست ما بگيريم اطلاعات بيشتر در اينجاست. يه سري بزنيد
با سپاس

Tuesday, June 10, 2008

بد شانسي يا بي‌تدبيري

سلام
شانس كلمه‌اي هست كه شايد در زندگي بار‌ها و بار‌ها از اون استفاده كنيم اما شايد هيچ وقت به معناي واقعيش دقت نكرديم. براي من شانس يه معني جالب داره، شانس يعني قسمتي از محيط كه ما در موردش نادان هستيم يا تدبير و تحليلي براي اون نداريم. حالا اين سوال پيش مي‌‌آد كه ما بدشانسيم يا بي‌تدبير؟؟؟ شايد هر دوش يكي باشه اما هميشه ترجيح مي‌ديم به شانس يك شخصيت افسانه‌اي بديم و اون رو مقصر بدونيم
پس مي‌گوييم عجب بد‌شانسي‌اي اما مي‌دانيم عجب بي‌تدبيري‌اي
در پناه حق
امين

Monday, June 02, 2008

خاطره

سلام
بايستي زودتر از اين‌ها مي‌نوشتم اما وقت نشد. هفته گذشته پدرم براي ناراحتي كه داشت به تهران اومده بود و من به عنوان همراه او رو در مراحل بهبودي و كار‌هاي بيمارستان همراهي مي كردم. اتفاقاتي افتاد كه براي من بسيار آموزنده بود. امروز سعي مي‌كنم در اين‌جا از چند گروه تشكر كنم
اول از دوستي قديمي تشكر مي‌كنم كه من رو شكه كرد با يك پيام كوتاه مبني بر اينكه اگر احتياج به اتومبيل دارم مي‌تونم از خودروش استفاده كنم، و روز‌هاي بعد هم محبت بسياري به من داشت. ازش بسيار ممنونم و اميدوارم آرزو‌هاش سريع جامه‌ي عمل بپوشند و هميشه كار و بارش سكه باشه.
دوم از دوستان هم‌اتاقي و هم‌خوابگاهي و همكار و هم‌درس كه با تماس‌ها و پرس‌وجو‌هاي خودشون قوت قلب بودند. ايشاالله اون‌ها هم اگر گره‌اي در كارشون هست سريع باز بشه و اگر نيست روال زندگي‌شون مثبت و مستحكم باشه
سوم عمه و شوهرعمه‌ي خوبم كه با بزرگواري همواره پذيراي ما بودند. براشون آرزوي خير و بركت در زندگي و فرزندان صالح دارم
چهارم از پزشكان و پرستاران و كار‌كنان بيمارستان‌ها و مراكز درماني كه تمام تلاششون رو مي‌كنند تا انسان‌ها زندگي راحت‌تري رو داشته باشند اميدوارم اون‌ها هم راحت‌تر زندگي كنند
برقرار باشيد
امين

Monday, May 12, 2008

اين چند روزها

سلام
من يه اخلاقي دارم كه نمي‌تونم وقتي خوشحالم جلوي خوشحالي خودم رو بگيرم، نمي‌دونم چرا! شايد شما ها بد شانس ايد كه مطالب من رو مي‌خونيد. اين روز‌ها با آدم‌هاي جديد آشنا شدم، البته جديد درست نيست شايد بيشتر بايد بگم دوستان قديمي رو بهتر شناختم، شايد هم بايد بگم پيش دوست‌هاي قديمي دارم مثل آدم‌ها رفتار مي‌كنم‌. خلاصه بگم به خواست خدا، من تصميم ‌گرفتم اين‌بار موفق بشم، نمي‌دونم چرا اما دلم روشنه. هميشه به دعاي خير محتاجم و براي خيرين دعا مي‌كنم
يا الله

Friday, May 02, 2008

درس زندگي

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات خرج تحصیل خود را بدست می آورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد .او فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می اورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت:چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت:هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت:از صمیم قلب از شما تشکر می کنم.
پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکو کار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.
سالها بعد،زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد.مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا سید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله‌ای به چشمش خورد:
همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است.
امضا دکتر هاروارد کلی
زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد .پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگویدخدایا شکر،خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد

Wednesday, April 30, 2008

آخر هفته

سلام
 اين آخر هفته‌اي كمي تنها و بيكارم. بروبچه‌ها رفتن مسافرت و تفريح و من رو كنج خوابگاه تنها گذاشتن. يه نفر هم ندونه فكر مي‌كنه من هم الان دارم گريه مي‌كنم. تا ببينيم خدا چي‌ مي‌خواد
گر ايزد ببندد به حكمت دري ----- ز رحمت گشايد در ديگري
شاد باشيد
امين

Monday, April 14, 2008

سختي زندگي

سلام
امروز فرصتي دست داد تا پس از مدت‌ها دو سه جمله‌اي بنويسم. مي‌خواستم بگم خيلي خسته‌ام ديدم نامردي است ، تقريباً يك ماه تو عيد خوردم و خوابيدم. اما خيلي كار دارم و دلم هم كمي شور مي‌زنه. اميدوارم از عهده هر كار به موقع بر بيام. ان شاء الله همه با تلاش به موقع كار‌هاشون رو تموم كنند
آمين

Wednesday, March 19, 2008

سال نو مبارك



آخرين فوتبال سال 86

سلام
امروز با چند تا از دوستان قديمي رفتيم در ساحل زيباي رودسر يه فوتبال ساحلي مشت زديم. خيلي كيف كردم. وقتي فوتبال مي‌كنم احساس مي‌كنم هنوز جوانم . از همه‌ي دوستان هم كه ترتيب اين بازي رو  دادند متشكرم
امين